این روزها حس میکنم زندگی نمیکنم فقط زنده ام.
بیرون میرم میخندم و نقاب میزنم ولی امان از شب که دوباره برمیگردم به تختی که شده خونه ی من و اشک میریزم بابت اتفاقای تلخی که برام افتاده
گاهی خودمم میمونم چطور میتونم بیرون اینجور وانمود کنم
منی که وقتی توی اتاقم هستم حتی لبهام لحظه ای هم به انحنایی که شکل لبخند باشه شبیه نیست چه رسد به خنده.
خسته ام از بس ریختم توی دلم حرفامو
ولی خستگی بهتر از درد دل کردن با ادمهاس که قراره بعدش پشیمون شی.
ام ,توی ,بیرون ,روزها ,شکل ,لبخند ,این روزها ,شبیه نیست ,باشه شبیه ,شکل لبخند ,نیست چه
درباره این سایت